اشعار ابوالقاسم حالت

  • متولد:

دزدها این همه ثروت ز كجا می دزدند! / ابوالقاسم حالت

كهنه دزدان كه ز مالِ فقرا می دزدند،
نانِ خشكیده ز انبانِ گدا می دزدند
 
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا 
از كَران سمعك و از كور عصا می دزدند
 
چه به صبح و چه به شام و چه به كوفه، چه به شام
غرض ، اندر همه وقت و همه جا می دزدند
 
رأفت و رحم كجا آید از آن قومِ دنی
كه ز افتاده ی بیمار دوا می دزدند؟
 
جرأت سرقت اموال بزرگان نكنند
كُلَه و كفش ز هر بی سر و پا می دزدند
 
هر كجا رزق كسان در كف ایشان افتد،
قند از چایی و روغن ز غذا می دزدند
 
گر حنا بسته ببینند به گرمابه تو را
از سر ریش و سبیلِ تو حنا می دزدند
 
دو سه شب پیش گر از كیسه ی ما دزدیدند
دو سه روز دگر از جیب شما می دزدند
 
پول دزدند گر از كیسه ما ، چیزی نیست
عقل هم پا چو دهد، از سر ما می دزدند
 
بهر خاگینه و كوكوی خود این مفت خوران
زرده از بیضه ی مرغان هوا می دزدند
 
عمر دزدان چقدر نیز دراز است امشب
مگر از خضر نبی آب بقا می دزدند
 
ماتم از این كه اگر كیسه مخلوق تهی است
دزدها این همه ثروت ز كجا می دزدند!
4190 0 4.31